پیغام مدیر :
با سلام خدمت شما بازديدكننده گرامي ، خوش آمدید به سایت من . لطفا براي هرچه بهتر شدن مطالب اين وب سایت ، ما را از نظرات و پيشنهادات خود آگاه سازيد و به ما را در بهتر شدن كيفيت مطالب ياري کنید.
بسیار زیبا از مرحوم حسین پناهی
نوشته شده در جمعه 1 آذر 1392
بازدید : 416
نویسنده : صادق خضری

بسیار زیبا از مرحوم حسین پناهی


♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡
دنیا را بغل گرفتیم گفتند امن است هیچ کاری با ما ندارد

خوابمان برد بیدار شدیم دیدیم آبستن تمام دردها یش شده ایم


♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡
* *
*اینجا در دنیای من، گرگ ها هم افسردگی مفرط گرفته اند*
*دیگر گوسفند نمی درند*
*به نی چوپان دل می سپارند و گریه می کنند...*
* *

♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡
**
**اجازه ... ! اشک سه حرف ندارد ... ، اشک خیلی حرف دارد!!!*
**
♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡
* *
*می خواهم برگردم به روزهای کودکی آن زمان ها که : پدر تنها قهرمان بود .*
* عشــق، تنـــها در آغوش مادر خلاصه میشد *
*بالاترین نــقطه ى زمین، شــانه های پـدر بــود ... *
*بدتـرین دشمنانم، خواهر و برادر های خودم بودند . *
*تنــها دردم، زانو های زخمـی ام بودند. *
*تنـها چیزی که میشکست، اسباب بـازیهایم بـود *
*و معنای خداحافـظ، تا فردا بود...!*



:: برچسب‌ها: بسیار زیبا از مرحوم حسین پناهی , حسین پناهی , نکات زیبا از حسین پناهی ,



داستان پنداموز وجالب از یک پدر وپسر
نوشته شده در جمعه 1 آذر 1392
بازدید : 577
نویسنده : صادق خضری

زمانيكه مردي در حال پوليش كردن اتوموبيل جديدش بود كودك 4 ساله اشتكه سنگي را برداشت وبر روي بدنه اتومبيل خطوطي را انداخت
While a man was polishing his new car, his 4 yr old son picked up a stone and scratched lines on the side of the car.

مرد آنچنان عصباني شد كه دست پسرش را در دست گرفت و چند بار محكم پشت دست او زد بدون انكه به دليل خشم متوجه شده باشد كه با آچار پسرش را تنبيه نموده

In anger, the man took the child's hand and hit it many times not realizing he was using a wrench.

در بيمارستان به سبب شكستگي هاي فراوان انگشت های دست پسر قطع شد

At the hospital, the child lost all his fingers due to multiple fractures.

وقتي كه پسر چشمان اندوهناك پدرش را ديد از او پرسيد "پدر كی انگشتهای من در خواهند آمد

When the child saw his father with painful eyes he asked, 'Dad when will my fingers grow back?'

آن مرد آنقدر مغموم بود كه هيچ نتوانست بگويد به سمت اتوموبيل برگشت وچندين بار با لگد به آن زد

The man was so hurt and speechless; he went back to his car and kicked it a lot of times.


:: برچسب‌ها: داستان پنداموز وجالب از یک پدر وپسر ,